طراحی وب سایت عشق یا ازدواج؟ - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نادان را نبینى جز که کارى را از اندازه فراتر کشاند ، و یا بدانجا که باید نرساند . [نهج البلاغه]

عشق یا ازدواج؟

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 91/11/27 1:33 عصر


با هم دیپلم گرفتیم. البته تو دوران دبیرستان همدیگر را نمی شناختیم. وقتی قبول شدم دانشگاه، تو یکی از سفرها تو کوپه ی قطار با هم آشنا شدیم. لباس سربازی تنش بود. اراک خدمت می کرد و من هم که تهران درس می خواندم. هر دو متولد 53 بودیم. بچه ی دوست داشتنی ای بود. دو سه بار دیگر هم همسفر شدیم. حالا گاهی اتفاقا در یک کوپه بودیم و گاهی هم اولش دو جا بودیم ولی با صحبت کردن با هم کوپه ای هایمان بالاخره یک نفر را پیدا می کردیم که رضایت بدهد جایش را عوض کند تا ما پیش هم باشیم. بگذریم..

از آن روزها سال ها گذشت. تا مدتی پیش یک روز اتفاقی همدیگر را دیدیم. حالا کجا و چطور بماند عرضم چیز دیگری است نمی خواهم نوشته ام زیاد طول بکشد.

صحبت از ازدواج شد. گفتم که من یه پسر 16 ساله دارم و یه دختر 6 ساله. تو چی؟ گفت که هنوز ازدواج نکرده. با تعجب پرسیدم چرا؟ دلیلش شنیدنی بود. گفت: من دقت کرده ام دیدم بیشتر کسانی که ازدواج کرده اند پشیمون هستند. نه از اینکه ازدواج کرده اند نه از این که چرا این همسر فعلیشون رو انتخاب کردن. مثلا تو تا حالا تو جوکای زن و شوهری دقت کردی؟ چرا ما تو این زمینه این قدر جوک داریم که زنا از مردا بد می گن و مردا از زنا؟ یعنی این که بی تعارف بعد از ازدواج دخترای/ پسرای دیگه ای رو دیدن که به نظرشون براشون ایده آل تره و حسرت می خورن که چرا با قبلا اونو ندیدن ولی الان دیگه دیر شده. بخوان طلاقش بدن که کلی دردسر داره مخصوصا اگه بچه داشته باشن بخوان ادامه بدن که همه اش تو حسرت عشقای تازه هستن. اصلا این که الان این همه می گن طلاق عاطفی یکی از علت های اصلیش اینه. این جوری بگم هر آدمی تو ته دلش یه معشوق پنهان داره، تصویری از یک زن/ مرد آرمانی برای خودش. این مثل یه عکسه که هر کسی دنبال صاحبش عکس می گرده.

اینجا که رسید. لبخندی زدم. گفت: شاید از نظر تو این حرفا خنده دار باشه. گفتم نه خنده ام واسه یه چیز دیگه س. ساکت و منتظر شد که دلیلش رو بگم. گفتم: اتفاقا مدتی پیش تو وبلاگم این دیدگاه روانکاوانه رو درباره ی عشق نوشتم. گفت: واقعا؟ تو اولین آخوندی هستی که می بینم به این چرندیات فکر می کنه. گفتم: اولا که اولیش نیستم ثانیا این موضوع از نظر من چرندیات نیست. خب می گفتی.

گف: آره. حالا طرف می ره خواستگاری. یه دختری رو می بینه که تا حد زیادی شبیه اون عکسه ی درونیشه عاشقش میشه و باهاش ازدواج می کنه ولی متاسفانه بعدا یکی رو می بینه که به اون معشوق آرمانی اش نزدیک تره اینجاست که به قول متون قدیمی آه از نهادش بر می آد. د بیا و درستش کن.

گفتم: پس حتما تو هم منتظر موندی که نزدیک ترین یا خود صاحب عکس رو دقیق پیدا کنی و عاشقش بشی بعد باهاش ازدواج کنی که دچار سرخوردگی نشی.

لپم رو گرفت و کشید و سر انگشتان لپ گیرش را ماچ کرد و گفت: قربون آدم چیز فهم. اگه دختر بودی خودم می گرفتمت! گفتم: خجالت بکش. جلوی مردم لپ آخوند رو می کشی؟!

گفتم: ولی به نظر من اشتباه می کنی. یعنی اشتباه کردی. یعنی از حرفای گیرم درستی، نتیجه ی غلطی گرفتی.

آدم اگه اینجوری بخواد فکر کنه مثل کسی که وارد پارکینگ حرم شده.

- پارکینگ حرم!

- آره. تو بستر رودخانه ی قم که معمولا خشکه یه پارکینگ هست که ورودی اش حدود یک کیلومتر با حرم فاصله داره. و خروجی اش حدود صد متر. وقتی وارد پارکینگ می شی دوست داری بری جلو تا نزدیک در خروجی پارکینگ یه جایی گیرت بیاد. این طوری هم لازم نیست زیاد راه بری تا به حرم برسی و هم برگشتنی تا از حرم بیرون اومدی رسیدی به ماشینت و سوار می شی و میای بیرون. تو این قضیه راننده ها سه دسته می شن. بعضیا وقتی وارد پارکینگ می شن اولین جای خالی رو که می بینن پارک می کنن. بعضیا نه می رن تا تهش به امید پیدا کردن جای اون طوری که گفتم. من خودم یکی دو بار این کار رو کردم مجبور شدم بدون این که پارک کنم از اون در بروم بیرون. دسته ی سوم اولین جا پارک نمی کنن؛ میان تا وسطاش بعد از اون اولین جایی که می بینن، پارک می کنن. چون بالاخره بعضیا هم از اون جلوها قبل از ما رفتن بیرون.

حالا تو از اون دسته ی دوم راننده ها هستی. هیجان انگیزه، آرمانیه ولی ریسکش خیلی بالاست یه وقت دیدی رسیدی تهش و نشد. عمر آدم هم که دوربرگردون نداره.

از نظر اسلام هم عشق از شرایط ازدواج نیست البته گفتن آدم از طرف خوشش بیاد یا مثلا زیبا باشه و... ولی این عشق آرمانی لیلی و مجنون و... از شرایط ازدواج نیست. گفتن هم شاءن باشن و متدین و... اصلا تو کل آیات و روایات بگردی می بینی خیلی از عشق صحبت نشده. از محبت و وداد و رافت و اینها صحبت شده ولی از عشق زیاد صحبت نشده. دلیل هم داره. چون عشق رو نمی شه پیشنهاد کرد. چون راه خیلی خطرناکیه. به قول حافظ: راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست. خب تو فکرشو کن تو یه دریا هی شنا کنی ولی به ساحل نرسی، چی می شه؟ خیلی شانس بیاری یه نهنگ با کلاس بخوردت.

یهویی هم پیش بیاد باز خطرناکه؛ چون طرف که عاشق بشه خوب معلوم نیست بتونه بهش برسه؛ مثلا اومدیم و معشوق اون، مال کس دیگه ای شده بود. یا چه می دونم اون اینو نمی خواست. خب اینجا کتمان و عفت خیلی سخته.

از طرف دیگه این که تو اسلام این قدر گفتن به نامحرم نگاه نکنید یا کلی حد و حریم واسه ارتباط با نامحرم گذاشتن شاید یکی از اسرارش اینه که وقتی تو ازدواج کردی دیگه یه وقت نشه دوباره عاشق بشی و زندگی ات به هم بریزه. به قول مولانا در فیه ما فیه "شخصی گفت: در خوارزم شاهدان بسیارند؛ چون شاهدی ببینند در دل برو بندند و بعد از و بهتر بینند آن دل بر ایشان سرد شود."...





کلمات کلیدی : ازدواج، عشق، روانکاوی، اسلام